کد مطلب:129471 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

درنگ و نگرش
1- رفتار امام (ع) - رهبر ربانی - با ستمكاران و فریب خوردگان و افراد ضعیف النفس این امت، - تا هنگامی كه شمشیر در میان نیفتاده - رفتار پدری مهربان و دلسوز است. زیرا هدف امام دعوت مردم به حق و هدایت است. نشان بارز این روح پدری و دلسوزی، آب دادن به كسانی است كه به فرمان ابن زیاد برای كارزار با وی آمده بودند. حضرت آنان را در حالی سیراب كرد كه بسیار نیازمند آب بودند. گویی حضرت آنان را كه از شدت


تشنگی در آستانه ی مرگ بودند، دوباره زنده كرد. مهربانی و دلسوزی آن حضرت به عنوان خلیفه ی خداوند بر همه ی آفریدگان، شامل حال اسبان و چارپایان نیز گشت. بدون تردید این خلق و خوی ربانی، حجت را به طور كامل بر آن مردم تمام می كرد. ضمیرشان را به شدت تكان می داد و آنان را وادار به تفكر و تامل می كرد تا از خود این سؤال را بپرسند كه از این دو تن كدام شایسته ی پیروی و فرمانبرداری است؟ امام (ع) یا ابن زیاد سبك سر و ستمگر؟

شاید - پس از تكان خوردن دل ها - گمراهی به خود آید و به سوی حق هدایت گردد و از آن پیروی كند. شاید حقیقت بر فریب خورده ای روشن شود و اهل حق و رهبران آن را بشناسد. شاید كسی از ضعف آزاد شود و نیروی عزم و اراده او را به سوی اهل حق سوق دهد! اهل حقی كه پیش از آن پیوسته آنها رامی شناخته است.

2 - قصد امام (ع) این بود كه آزادانه و به روشی كه خود می خواهد وارد كوفه شود؛ در حالی كه حر به فرمان ابن زیاد، قصد داشت حضرت را با حالت اسارت به كوفه ببرد. این اصل حاكم بر برخورد میان آن دو بود. ولی آنچه در اینجا قابل توجه است این كه امام (ع) پس از پیشنهاد حر به آن حضرت كه راهی را در پیش گیرد كه نه به كوفه برود و نه به مدینه بازگردد و میان این دو راه هر كجا می خواهد برود، باز هم اصرار داشت كه به كوفه برود. مطابق روایت ابن اعثم حر دست امام (ع) را از این هم بازتر گذاشت و گفت كه اگر بخواهد به مدینه هم می تواند برود. حر گفت: ای اباعبدالله، به من فرمان جنگیدن با تو را نداده اند. مأموریت من این است كه از تو جدا نشوم تا آن كه تو را نزد ابن زیاد ببرم! به خدا سوگند من دوست ندارم خداوند به خاطر چیزی از كار تو مرا مجازات كند! ولی آنان از من بیعت گرفته اند، آنگاه به سوی تو بیرون شده ام. من می دانم كه همه ی آحاد این امت در روز قیامت امید شفاعت جد تو محمد (ص)، دارند. من بیم آن دارم كه اگر با تو بجنگم در دنیا و آخرت زیانكار گردم. لیكن این راه را در پیش گیر و هر كجا خواهی برو! من نیز به ابن زیاد می نویسم كه حسین راهی دیگر انتخاب كرده بود و من توان دستیابی بر او را نداشتم [1] .


پافشاری امام برای رفتن به كوفه حتی پس از آن كه موضوع حجت بودن نامه های كوفیان - پس از رسیدن خبر قتل مسلم بن عقیل، هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر به امام (ع) - در عمل منتفی گردید، نشان دهنده ی آن است كه عامل اصلی رفتن حضرت به عراق نامه های كوفیان نبود. [هر چند این سخن نیز درست است كه بگوییم آن حضرت نمی خواست هیچ بهانه ای به دست دهد؛ كه اگر امام در بین راه بازمی گشت می گفتند: امام به طور كامل به عهد خویش وفا نكرد] حتی پس از آن كه سپاه حر راه را بر ایشان بست نیز قضیه به همین منوال بود، زیرا قصد حضرت از اتمام حجت كامل بر كوفیان این بود كه راه هرگونه عذری را در هر زمینه ای بر آنان بسته باشد. به طوری كه هیچ بهانه ای برای طعن در وفای به عهد ایشان باقی نماند.

آری! این تنها یكی از عوامل مؤثر در رفتن آن حضرت به عراق است كه در طول عامل اصلی قرار می گیرد. عامل اصلی این بود كه امام (ع) - با علم این كه اگر بیعت نكند كشته می شود - اصرار بر رفتن به عراق داشت. زیرا از آنجا كه عراق آمادگی داشت بر اثر شهادت آن حضرت دستخوش تحول و دگرگونی شود، بهترین سرزمینی بود كه خون پاك امام در آنجا بریزد. ما در فصل اول، زیر عنوان چرا امام عراق را برگزید در این باره به تفصیل سخن گفته ایم.

3 - امام (ع) در خطبه ی پس از نماز ظهر فرمود: «اگر چنین نكردید و از آمدنم ناخشنود بودید، به همان جایی كه آمده ام بازمیگردم!» پس از نماز عصر در خطبه ای فرمود: «اگر ما را ناخوش دارید و حق ما را نمی شناسید، و نظری جز آنچه در نامه ها نوشته اید و پیك هاتان گفته اند داشته باشید، از نزد شما بازمی گردم!» مفهوم این سخنان چشم پوشیدن از قیام نهضت نبود، بلكه همه ی مقصود امام (ع) از این دو سخن - و امثال آن - این بود كه اگر بنا باشد به عنوان اسیر به كوفه درآید، از رفتن به آن شهر چشم می پوشد. مفهوم این سخن این نیست كه كه امام از ادامه ی قیام و نهضت دست بر می دارد، بلكه مفهومش این است كه جهت حركت كاروان حسینی را به سویی جز كوفه تغییر می دهد خواه این كه به مكه مكرمه یا مدینه منوره بازگردد یا این كه به یمن یا جایی دیگر برود. مفهوم فرمایش امام «از نزد شما بازمی گردم» همین است.



[1] الفتوح، ج 5 ص 139.